مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

چهارمین سالگردازدواج و اولین غلت زدن مهنا گلی

امروز 30 شهریور چهارمین سالگردازدواج من وبابایی هست.امسالم که شما نازنینم پبشمونی و خداروبابت تو هدیه آسمونی شکرگذارم. نفسم چندروزی بودسعی میکردی به شکم برگردی و خیلی تلاش میکردی من و بابایی هم که این سعی و تلاشت رو میدیدیم کمکت میکردیم ولی هنوز خودت تنهایی نمیتونستی و یه دستت زیرت میموند تا اینکه امروزموفق شدی و خودتم کلی ذوق کردی.دوربین پیشم نبود که ازت عکس بندازم بعدا عکس میندازم و برات میزارم.   واما این امروزصبحه که ازخواب بیدارشدی زندگی مامان وقتی میشینم پای لب تاب باید تو بغلم باشی با دستای کوچولوت میکوبی به دکمه ها و ذوق میکنی و دست و پاهاتو تکون مید...
30 شهريور 1393

این روزها و مریضی ما

سلام خوشگلم نازنینم این چند روز که از مسافرت برگشتیم همش دکتر بوذیم اول اسهال شما که هنوزم ادامه داره بعدشم من... به تجویز دکتر تا چندروز بهت شیر خودم رو ندادم و شیر خشک al 110برات گرفتیم که اولش اونم نخوردی ولی به فکرمون رسید که سر شیشه ات رو عوض کنیم برات سرشیشه ارتودنسی گرفتم یه کم بهتر میخوری ولی همچنان فقط تو عالم خواب و بیداری .یه کم سرحال شدی و لپای خوشگلت دراومدن.اخه خیلی ضعیف شده بودی .تو این مدت شیر خوذم رو هم کم کم بهت دادم که یادت نره و ولش نکنی.خودمم مریض شدم و اصلا حال نداشتم تا سه روز هیچ چیزی نخوردم تا اینکه رفتم دکتر و فهمیدم ویروس وارد بدنم شده و سرم زدم و دوتا آمپول که تازه دیروز یه کم بهتر شدم و تونستم غذا بخورم .نفسم ش...
29 شهريور 1393

دومین مسافرت مهنا گلی و مریض شدن و 100روزگی

سلام نفس خانوم روزگیت مبارک  120ساله بشی انشالله دخترگلم دیروز ازمسافرت برگشتیم خیلی خوش گذشت ولی حیف که شما یکم اذیت شدیو مریض شدی . با دایی ها و مامان عزیز اینا از ملایر راه افتادیم به سمت مشهد و از شهرهای مختلف رد شدیم شب رو تو شهردامغان موندیم که شما دلت درد گرفت و شروع کردی به گریه کردن بهت قطره دادیم و اروم شدی بعدشم که به مشهد رسیدیم به خاطر شلوغی خونه گیرمون نیومدآخه تولدامام رضا بود و خیلی شلوغ بودبه خاطر همین رفتیم کمپ غدیرو اونجا چادرزدیم و دوبارم رفتیم حرم ومن که اصلا نتونستم زیارت کنم و مواظب شما بودم دفعه اول خواب بودی ولی شب جشن به خاطر صدای بلند بلندگوها و جمعیت زیاد نتونستی بخوابی و کلی گریه کرد...
23 شهريور 1393

سه ماهگیت مبارک

سلام خوشگل مامان سه ماهگیت مبارک ناز گلم   این پست رو دوروز زودتر نوشتم اخه میخوایم بریم مسافرت و نیستم که برات بنویسم       عزیز دلم تو این ماه کلی پیشرفت کردی ماشالله بزرگ شدی ولی هم چنان بد شیر میخوری و من از این موضوع ناراحتم و همیشه در حال جدال با هم هستیم  تا شاید شیر بخوری . دختر نارم تقریبا دیگه گردن گرفتی و سرت رو بالا نگه میداری و وقتی رو زمین میخوابی میچرخی و سعی میکنی  بیای روبه شکم ولی یه دستت زیرت میمونه و گریه میکنی و همش دوست داری بلند شی و سرت رو بالا میاری دوست داری تو بغل باشی و همه چی رو نگاه کنی و همیشه سر شون من و بابایی رو میخوری ما لباسمون کث...
10 شهريور 1393

دخترم روزت مبارک

                                                               تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من   با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم . . . دخترم  روزت  مبارک         میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت / میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت ...
5 شهريور 1393

مهنا گلی و شیر نخوردن

سلام زندگی مامان کوچولوی شیطونم از وقتی اومدی تنهاییی هامو پر کردی و دیگه از هیچی گلایه نمیکنم آخه قبلا تو خونه تنها بودم ولی الان یه فرشته کوچولو پیشمه که روزهام با اون میگذره .صبح هاکه از خواب بیدارمیشی سرحالی و کلی باهم بازی میکنیم و توام برام میخندی و از خودت صدا در میاری و حرف میزنی و بعدش کم کم غر میزنی و دوباره بایدبخوابونمت.نازدار مامان الان حدود یه هفته هست که شیر نمیخوری و موقع خوردن شیر گریه میکنی و روتو برمیگردونی منم هرچی تلاش میکنم فایده ای نداره شیشه ام نمیخوری و فقط گریه میکنی پستونک دهنت میزارم و موقعی که خوابت میبره می می میخوری اونم خیلی کم .میترسم این ماه خوب وزن اضافه نکرده باشی.اگرم خوابت دیر بشه ان چنان گریه میکنی که...
2 شهريور 1393
1